من با خوشحالی زایدالوصفی به کامران که در کت و شلوار دامادی بیش از هر وقت دیگری جذاب شده بود خیره میشم.کامران منو به سمت تخت میبره و تور سرم رو برمیداره.همونطور که به چشمهام زل زده با ولع منو به طرف خودش می کشه:
-عزیزم پشتتو کن میخوام زیپتو باز کنم
با کمی خجالت پشتمو بهش میکنم.حرارت سوزان دستشو روی لباس و سپس روی پوست تنم حس میکنم.با کمی نازخودمو از عقب توی آغوشش میندازم.در انتظارم که نوازشش رو ادامه بده و بدنم رو بیشتروبیشتر لمس کنه ولی ناگهان کامران منو به خودش می چسبونه و دندونهاش رو توی گردنم فرومیبره..خون روی لباس عروسیم شتک میزنه و کامران با خنده ای چندش آور دندونهای خون آلودش رو نشونم میده................................